mom ...


یکی از بچه ها این عکسو گذاشته بود تو فیس.بوکش و یه سری چیزمیز زیرش نوشته بود ... اینو دیدم قشنگ پرت شدم به اون اتاق ICU ... پرت شدم پیشت مامان ... ک دستتو گرفته بودم و گریه میکردم و زجه میزدم و میگفتم تورو خدا پاشو ! توروخدا نگام کن ... صدام کن فقط یه لحظه ... نمیشد ! ... تکون نمیخورد ... مث فیلما دستشو چسبیده بودم بلکه مثلا معجزه شه و تکون بخوره ... هیچی به هیچی ... یه عکس چقد میتونه زجرآور باشه ... 


+ :( ....

نظرات 2 + ارسال نظر
کیانا سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 11:14

...

دختری از یک شهر دور یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 23:01 http://denizlovee.blogsky.com/

من این عکسو اصلا دوست نداشتم! :(
خدا رحمت کنه... فقط همینون دارم بگم... کاش میشد حس ها رو نوشت... :(

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.